سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سفری داشتم به آبادان. شهر مردم سیه چرده و نخل ها. شهرپالایشگاه و اسکله های پر از لنج.

از کجاش شروع کنم؟ به آبادان زیاد رفتم, ولی این بار یه تفاوت اساسی داشت. یه بابا بود و یه عالمه خاطره از دوران کودکی. بابا تمام دوران کودکی و نوجوانی رو در آبادان گذرونده و کوه بزرگیه از خاطرات و تاریخ. تاریخی که خودش... با دستای خودش, برای آینده ش ساخته. تمام کوچه ها و خیابونا براش یادآور تک تک لحظه های تلخ و شیرین بودن که تعریف کردنشون برای فرزندش (که اون روزا رو ندیده) خیلی لذت بخش بود.

جایی که هر بار رفتیم آبادان بابا با تاکید نشون می داد, خونه ایی بود که داخلش متولد شده بود. خونه ی نسبتا بزرگی که الان تبدیل به خرابه ایی شده پرازخاک و آجر و شاید در آینده ی نزدیک, یک آپارتمان! اما جایی که همیشه برای من جالب بوده و هنوزم هست کلیسای آبادانه که دقیقا جنب یک مسجد قرار داره. البته ظاهرا اول کلیسا ساخته شده و بعدا اون مسجد (مسجد موسی بن جعفر) کنارش بنا شده. این تضاد و هماهنگی در کنار هم خیلی برام هیجان انگیز بود و یه جورایی سر ذوق می اومدم. شاید چون یادم می افتاد که یک شباهت اساسی میون مسجد و کلیسا هست, و اون هم خداست! اگه من بودم اسم اونجا رو می ذاشتم «گذر خدا»! (ر.ک. به من ِ او!!)

                               نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم

ساختمان های سوراخ سوراخ, یادگارهای روزای انقلاب و به خصوص هشت سال جنگ بود که باید از نزدیک دیده باشین تا بفهمین چه تاریخی پشت این خرابه ها پنهانه. خرابه هایی که آجر آجرش حرف برای گفتن داره. آبادان روزای تعطیل خیلی ساکت و خلوته. اگر بادی در حال وزیدن باشه, صدای پیچیدنش لای درخت ها, تنها صدائیه که توی روزها به گوش می رسه. شاید همین سکوت باعث می شد که وقتی خوب گوش می دادم, صدای گذشته ی این خونه های تیر خورده رو می شنیدم. صدای شلیک رگبار و جیغ زدن زن ها. صدای شهید شدنها و به عروج رفتن ها... (عکس شماره 1)

بابا ماجرای یکی از تظاهرات های آبادان رو در زمان انقلاب تعریف کرد که توی خیابون عده ی زیادی تجمع کرده بودن و ناگهان شروع کردن به شعار دادن. بابا صف اول تظاهرات کننده ها بود که سروکله ی نظامی ها پیدا شد و شروع کردن به تیراندازی. مردم فرار کردن و بابا طبق گفته ی خودش, وقتی رو برگردوند, متوجه شد که پشتش خالی شده و همه فرار کردن. اون هم دوید به سمت کوچه ایی که جوی آبی از جلوی اون کوچه رد می شد. توی اون اوضاع, زنی که نوزادی هم به بغل داشت, سرگردون شده بود و وقتی بابا رو دید که داره به سمت کوچه می دوه, به دنبال بابا دوید. بابا از روی جوی آب پرید و به کوچه پناه برد ولی زن, درست در لحظه ایی که قصد داشت از روی جوی بپره, مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به داخل جوی آب افتاد. چند دقیقه ایی طول کشید تا صدای شلیک ها قطع شد و اون خیابون امن. بابا برگشت سر کوچه تا اگه لازم باشه به کمک اون زن و بچه بره که با صحنه ی وحشتناکی رو به رو شد. تیر از کمر زن وارد, و از شکم بچه خارج شده بود! هر دو توی همون جوی آب به شهادت رسیده بودن... جوی غرق خون شده بود. بابا می گفت تا چند روز کسی خون اونها رو پاک نکرد تا یادشون از ذهن ها پاک نشه...

شعارهای روی دیوارها از زمان انقلاب و جنگ هنوز دیده می شد و حتی دست خط بابا رو که در جایی نوشته بود «درود بر خمینی», دیدم.

پیش از انقلاب به آبادان, شهر "نیمه اروپایی" می گفتن. شهری که بعد از تهران, مهم ترین بود. خارجیهای زیادی به اونجا رفت و آمد داشتن و به همین جهت, شهر رو برای راحتی و آسایش اونا پُر کرده بودن از سینما, مشروب فروشی و فاحشه خونه! شرمندم از گفتنش ولی بابا می گفت یکی از خیابونای بزرگ آبادان, فاحشه خونه بود. فاحشه خونه که چه عرض کنم, فاحشه کوچه!! و سرتاسر پُر بود از مشروب فروشی. به طوری که اغلب شبها عابرین اون کوچه, تلوتلوخوران از اونجا عبور می کردن. (عکس شماره 2)

سینما رکس آبادان به خاطر حادثه ی آتش سوزی تابستان سال 57 به نقطه ی عطفی در تاریخ انقلاب ایران تبدیل شد. سینمایی که حالا هیچی ازش نمونده, حتی دریغ از یک بنای یادبود. بابا به چشم خودش سوختن سینما رو دیده بود و به دلیل اینکه درب های سینما رو با زنجیر و از بیرون قفل کرده بودن, خبر از آدم هایی که داخل سالن در حال سوختن بودند, نداشت. همه خیال می کردن سینما خالیه و کسی اقدامی نکرد, اما موضوع برای همه سوال برانگیز شده بود. 3 روز بعد علارغم اخبار ضد و نقیض تلویزیون, مردم پی به حقیقت بردن و متوجه شدن که این حادثه, اتفاقی نبوده. بلکه نقشه ی از پیش تعیین شده ی رژیم شاه بود که با هدف خراب کردن روحانیت در اذهان مردم, به اجرا درومده بود. (عکس شماره 3)

آبادان زیرو رو شد! حدود 3-4 روز مردم مغازه ها رو باز نکردن و شهر از شدت خشم در حال انفجار بود. سرانجام این اتفاق تبدیل به جرقه ایی شد برای راهپیمایی و مخالفت علنی مردم آبادان با رژیم پهلوی.

آبادان ِ امروز, با وجودی که شاهد پیشرفت های چشمگیری بوده اما به طرز زیبایی بافت قدیم شهر, در کنار بافت جدید اون به قوت خودش باقیه. اینو از ساختمان های تازه بنا شده در کنار ساختمان های سوراخ سوراخ و مجروح, می شه فهمید. (عکس شماره4)

دیگه چی بگم؟ این نوشته ها و عکس ها گوشه ی کوچیکی بودن از عظمت روزهایی که من... ندیدم.
حیف...

 

.............................................
پانوشت1: اگه طولانی شد معذرت. ولی فکر کنم ارزششو داشت.
پانوشت2: از ولنتاین و هر ادای خارجی که از قدمتش بیشتر از 10 سال نمی گذره بیزارم. دلم می خواد رسومات, اصالت واقعی داشته باشن نه سرفرشی!

عکس شماره 1:       

 

 

 

 

 

 

1

 

عکس شماره 2:

  

 

2

این عکس یکی از ده ها مشروب فروشی موجود در آبادانه که در حال حاضر تبدیل به یک ساختمان متروکه شده. [ساختمان دو طبقه ی بالای مغازه ها- سر نبش کوچه]

 عکس شماره 3:

 

 

3

اینجا محلی بود که سینما رکس قرار داشت. در واقع سینما طبقه ی دوم یک پاساژ بود که بعد از آتش سوزی برای همیشه متروکه شد. بعدا هم خراب و همکنون داره تبدیل به مغازه های متعدد میشه.

 

عکس شماره 4:

  

 

4

اون ساختمان قرمز, یک بنای تجاریه که کاملا به سبک امروزی ساخته شده و در کنارش بقایای ساختمان تیر خورده ایی رو می بینید که از دوران انقلاب و جنگ, دست نخورده به جا مونده.

  

 

                                           5

این دبستانی بود که بابا پنج سال تحصیلش رو در اون گذروند. علاوه بر بابا, برادرهای بابا (عموها) و عموی بابا جان هم همین جا درس خوندن! این مدرسه هنوز هم به صورت چند شیفت پا برجاست.

  

 

                                                        6

اینجا کلانتری 6 بود. الان همونطور که شاهد هستین ساختمان متروکه ایی شده با احتمالا تعدادی ارواح! یک انسان زرنگ هم اومده از درب پایین به عنوان الکتریکی و باطری سازی استفاده می کنه.  


نوشته شده در شنبه 86/11/27ساعت 7:50 عصر توسط رضوان تو بنویس ( ) | |


آخرین مطالب
» تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی...
آمپاسِ شَدید!
خلوتی که شلوغ شد
طوفانی از واژه ها
همه ی دغدغه های من
سنای من
سیسمونی و باقی قضایا
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com